چشمانم را نشانه میگذارم
به انتظار
در لانهی ساده و صمیمی گنجشکی
در ارتفاع شاخساران سبز همان نارون
که تاب ِ بیتاب ِ کودکیمان
از شاخههای معطرش آویخته است
و بر تن تناور تبدارش
ابتدای نام من و تو
حک شده است
- به خطی کودکانه -
نه دشنهای
نه هراسی
با خود هیچ میاور
- کیفیت نگاهت کافی است -
و گیسوان ریز بافتهات،
و لبخندههایت
چشمانم را نشانه میگذارم بیدار:
تا آمدنت
کوزهای آب آنجاست
و آینهای
تا خود را در آن بازیابی
و چشمانم،
تا مرا بازشناسی
زنهار!
صدای کلاغان را به هیچ مگیر!
و هر نوای ناهموار را
تنها شنیدن ترنم نام خوش نوای دلت
کافی است
آن گاه که آمدی و به هم بافته شدیم
تنها تلاقی نگاهمان برای باران عشق
و کشف دوبارهی آن آتش نامیرا
کافی است
بیگمان،
دیگر روز:
در همانجا که تو و من ایستادهایم
معبدی میسازند
که نارون
درخت مقدسش خواهد بود.