پروانه‌ها

می‌خواهی چشم و ذهن‌ات را مکدر نکنی، در پی آفتاب بدو در سایه!

پروانه‌ها

می‌خواهی چشم و ذهن‌ات را مکدر نکنی، در پی آفتاب بدو در سایه!

دشوار

صدای مرا ندیدید؟!

دشوار نیست گم شدن رخش

یا لنگه‌ی کفش شهزاده‌ای مغرور

و یا رفتن در آن سوی قاف‌های بی‌نشان خاک

من صدایم را

در هیاهوی طبل‌های طبال‌های تو خالی

گم کرده‌ام

دشوار نیست ندیدن به نگاه

یا دیدن و خود را زدن به آن کوچه‌ی دیگر

یعنی که ندیدم!

من صدای خویش را

در آوار سکوت، سکوت‌های نابهنگام

گم کرده‌ام

دشوار نیست گم شدن

و یافتن خویشتن در بی‌نشانگی

و نا پیدایی

من صدای خویش را

در دیکته‌های تحکم آمیز آموزگاران دروغین

در تلاطم روزگار

گم کرده‌ام...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد